خاطرات هفته‌ی چهارم فروردین ۸۵ و ۸۶

(از اوراق خاطرات سال ۸۶ فقط تا بیست‌وهفتم فروردین در دسترس است.)

بیست و دوم فروردین ۸۵ / سه‌شنبه:
امروز مدرسه رفتم و [شب از تلویزیون] "عامل ناشناخته" را دیدیم! اگر گفتید چرا علامت "!" گذاشتم؟ نمی‌گم تا تو خماریش بمونی داش!


بیست و دوم فروردین ۸۶ / چهارشنبه:
امروز من ۴۰۰۰ تومان [به‌همراه] رضایت‌نامه را به مدرسه بردم و [تحویل] دادم و بعد از درس آقای عبدللهی (انگلیسی) همگی بچه‌های [گروه] پیشتازان به کلاس ۲/۴ و زنگ بعد به کلاس ۲/۲ رفتیم و قرارمان در کانون شهید رجائی [محله‌ی] ساغریسازان شد که برای [مراسم گروه] پیشتازان برویم. من و [حسین] آذری با هم هماهنگ کردیم تا به آنجا برویم و او گفت که برادرش می‌رویم.
و امروز من بعد از باشگاه، از [علی] نیک، بازی کامپیوتری "counter zero" [را] گرفتم تا فردا نصب و بازی کنم.


بیست و سوم فروردین ۸۵ / چهارشنبه:
امروز هم خوش گذشت. به مدرسه و باشگاه هم رفتم. اما شوهرخاله حسن با موتور تصادف کرده بود و داغون شده و در بیمارستان پورسینا [بستری] است.


بیست و سوم فروردین ۸۶ / پنجشنبه:
امروز من داشتم سونی بازی می‌کردم که خاله زهرا آمد و با مامان اینا ظهر به خانه‌ی آقاجان با آش رشته [که مامان پخته بود] رفتند و من با [حسین] آذری و برادرش ساعت چهار به [محله‌ی] ساغریسازان (برای مراسم گروه پیشتازان) رفتیم و تا یک ساعت و نیم بعد ماندیم و [بعد] به خانه برگشتیم و من بعد از خوردن کمی آش به بابا زنگ زدم و ساعت هفت و نیم غروب به خانه آقاجان رفتیم و از شانس بدِ ما اردو برای چهارشنبه افتاد.


بیست و چهارم فروردین ۸۵ / پنجشنبه:
امروز ما زنگ ورزش به پارک‌بزرگه [باغ محتشم] رفتیم (از طرف مدرسه) و ورزش کردیم و از طرف کانال ۵ برای مصاحبه آمدند.
در پارک، موقع آمدن، به نمایشگاه شهدا رفتیم.
و مجله [هفته‌نامه] گل‌آقا [را] که اسم من در آن [چاپ شده] بود گرفتم.


بیست و چهارم فروردین ۸۶ / جمعه:
امروز صبح بعد از بازی [در حیاط خانه‌ی آقاجان] بود که من سر ایوان نشسته بودم که دعوا شد.
ما هم چون عروسی اسماعیل (البته من نرفتم) و جشن تولد بهاره بود، ساعت دو و نیم عصر به خانه آمدیم.


بیست و پنجم فروردین ۸۵ / جمعه:
امروز مثل روزهای گذشته بود اما امروز خاله اینا موندند و ما رفتیم عیادت شوهرخاله و [بعدش رفتیم] پارک‌بزرگه.


بیست و پنجم فروردین ۸۶ / شنبه:
امروز من به باشگاه و مدرسه رفتم و کلاس‌های زیادی به اردو رفتند ولی همه جا را باران گرفت!
و ما امشب باقالا پخته خوشمزه داریم.
امروز به گوشم رسید که "س.و" دوجنسه و یا دو ژِنه است (نصف پسر و نصف دختر). نمی‌دانم! این حرفی است که بچه‌های جَوساز و بی‌خبر می‌زنند.


بیست و ششم فروردین ۸۵ / شنبه:
امروز و فردا خیلی خوش می‌گذرد چون امروز راحتیم و فردا تعطیل!
امروز سحر تعطیل بود و ملیکا از [مدرسه‌] اجازه گرفت و [خاله اینا] اینجا موندند.


بیست و ششم فروردین ۸۶ / یکشنبه:
امروز به مدرسه رفتم و همچنان باید این هفته را هفته‌ی اعتصاب معلمان نامید زیرا آنها این هفته را اعتصاب کرده‌اند چون حقوقشان کم است! اصلاً به ما چه!


بیست و هفتم فروردین ۸۵ / یکشنبه:
امروز هم ملیکا اینا موندند و غروب رفتند.


بیست و هفتم فروردین ۸۶ / دوشنبه:
من امروز مدرسه رفتم (هفته‌ی اعتصاب معلمان همچنان ادامه‌دار است) و در دو زنگ [مربوط به] کلاس [گروه] پیشتازان، شعر یا سرود پیشتازان و محل قرار گرفتن گروه‌ها معلوم شد.
و امروز هم یک‌ذره دیر به مدرسه رسیدم و از باشگاه با [علی] نیک به‌خانه‌ی ما آمدیم و بازی "counter zero" را به او [پس دادم] و از او سی‌دی بازیهای مرد عنکبوتی و ماشین‌های سنگین را گرفتم و بعد به حمام رفتم.


بیست و هشتم فروردین ۸۵ / دوشنبه:
امروز هم مثل روزهای دیگر به مدرسه و باشگاه رفتم و ملیکا اینا و آقاجون اینا آمدند و من چندتا عکس گرفتم توپ!
و ملیکا اینا رفتند.


بیست و نهم فروردین ۸۵ / سه‌شنبه:
امروز به مدرسه رفتم و [شب] عامل ناشناخته را دیدم.
آقاجون آمپولش رو زد و رفت خونه‌ی خودشون.


سی‌ام فروردین ۸۵ / چهارشنبه:
امروز به مدرسه و باشگاه رفتم و باز هم ملیکا اینا و آقاجون اینا آمدند و آقاجون اینا باهاشون رفتند و ما (یعنی من و بابا و سحر) غروب رفتیم خونه عمو اینا چون ما را دعوت کرده بودند. اما مامان به خاطر آقاجون اینا [خونه] موند.


سی و یکم فروردین ۸۵ / پنجشنبه:
امروز هم مثل روزهای گذشته بود.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

Legend of the old woman & the fox

حدیث

خود درگیری(بررسی تعاریفِ مرتبط و غیر مرتبط)