حدیث
توی کوچهی ما، فقط چهارتا خونواده زندگی میکردن که دخترهاشون همسن من و سهند و حبیب و امیر بودن. دوتا از دخترها، همسایهی روبهرویی ما بودن. "حدیث" خواهر بزرگتر بود؛ موهای پرپشت قهوهای رنگ و ابروهای نسبتاً پیوستهای داشت، لبخندهاش آدم رو اغوا میکرد و اصلاً شبیه خواهرش زشت نبود. یادمه تنها دلیل من برای تحمل کردن موزیکویدئوهای لیلا فروهر، شباهتی بود که چهرهی حدیث به این خواننده داشت. بعدازظهرها همه رو جمع میکردم و جلوی خونهمون فوتبال بازی میکردیم. نیمساعت که میگذشت، حدیث پنجرهی آشپزخونهشون که رو به کوچه بود رو وا میکرد و به ما نگاه میکرد. و کافی بود که هرکدوم از ما متوجه بشیم که مورد نظارهش قرار گرفتیم، یک حرکاتی از ما سر میزد که اصلاً بیا و ببین! خنجر فرو میکردیم توی کُس فیل و دو دستی میکوبیدیم توی کونِ ببر مُرده. امیر همکلاسی من بود و از دوتا خیابون بالاتر از ما برای بازی میاومد. همیشه هم لباس بیرون تنش بود و نسبت به ما که گرمکن میپوشیدیم خوشتیپ بهنظر میرسید. یادمه یه روز من و سهند (که بهقول عباس قادری: رقیب هم بودیم) تصمیم گرفتیم مستقیماً از خودِ حدیث