خانوم اشرف پور

معلم کلاس اول ما خانوم اشرف پور بود.
یه خانوم پنجاهو شیش هفت ساله ی چادری که حوصله ی بچه هارو نداشت و سال آخرِ تدریسش بود.
کلاس ما شعبه ی یکِ کلاس اولی ها بود و حدود ۴۲ تا دانش آموز داشت و تقریباً بیشتر بچه های آروم و ساکت تو همین کلاس بودن.
شعبه ی دوم اما یه کابوس بود؛ برای همه ی ما!
از بچه هاش گرفته تا معلم شون که "خانوم سمیعی" بود. خانوم سمیعی حدود ۴۰ سال سن داشت، قد کوتاه و کمی چاق، چشماش مث چشم کلاغ بود و دستِ بزن هم داشت‌.
خودم چندین بار دیده بودم که "کله چکشی" و "اسب آبی" رو با چک و لگد و فحش و فلاکت از کلاس پرت کرده بود بیرون.
کلاس اونها مثل بازداشتگاهِ زندانی های سیاسی بود و گاهی صدای داد و گریه هاشون، سکوت کلاس ما رو به طرز مخوفی می دَرید.
یکی از روز های برفی و سرد زمستون، بعد از اینکه همه مون اومدیم سر کلاس، ناظم اومد و گفت خانوم اشرف پور امروز نمیاد. قرار شد بچه هایی که شماره تلفن خونه شونو بلدن، زنگ بزنن تا والدینشون بیان و ببرنشون؛ اما ما حتی تلفن هم نداشتیم!
در کمتر از یک ساعت تقریباً همه ی بچه ها با والدینشون رفتن و فقط من موندم. قرار بود که اگه دانش آموزی از کلاس ما موند، استثنائن اون روز بفرستنش شعبه ی دو!
نه، این حق من نبود!
کشتارگاهِ خانوم سمیعی؛ حتی اگه اون منو نمیکشت، وسط دانش آموزای وحشیش جون میدادم.
بغض، گلومو گرفته بود، انگار همه چیزمو از دست داده بودم.
باید آماده میشدم که درسته برم تو حلقومِ اژدها.
ولی درِ حیاط باز بود! بهتر از این هم نمیشد!
کسی تو حیاط نبود و ناظم هم داشت با والدینِ آخرین دانش آموز تماس میگرفت.
باید تصمیمو میگرفتم! امروز، برای همیشه؛ اگه چیزی حقّ من نیست، خب بهش تن نمیدم.
بغضمو قورت دادم، قدم هامو سفت کردم و بدون اینکه به پشت سرم نگاه کنم به خونه برگشتم.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

Legend of the old woman & the fox

حدیث

خود درگیری(بررسی تعاریفِ مرتبط و غیر مرتبط)