اَبجی
ما هیچوقت به مامان بزرگمون، "مامان بزرگ" نگفتیم!
مامان میگفت اون موقع ها که بچه بودن، به تقلید از آشناهای تهرانی شون، تصمیم میگیرن مادرشون رو "مامان" صدا کنن. مادرشون هم با دسته ی جارو حسابی از خجالتشون درمیاد و میگه ازین لوس بازی ها خوشش نمیاد.
معمولاً تو روستا، مادربزرگم رو با اسامی مستعارِ "بَرار زن" به معنای "زن داداش" و "اَبجی" به معنای "خواهر بزرگ" میشناختن.
طبیعتاً مامان اینا نمیتونستن "برار زن" صداش کنن و تصمیم بر این شد که به جای مامان، "اَبجی" صداش کنن.
این اسم همینطور موند تا اینکه ما هم اَبجی صداش کردیم؛ همه اَبجی صداش کردن. حتی چند سال پیش که شایان اینا از تهران اومده بودن، شایان اَبجی رو "عزیز جون" خطاب کرد، ما هم بعد از نگاه کردن به همدیگه، با دسته ی جارو حسابی از خجالتش در اومدیم.
مامان میگفت اون موقع ها که بچه بودن، به تقلید از آشناهای تهرانی شون، تصمیم میگیرن مادرشون رو "مامان" صدا کنن. مادرشون هم با دسته ی جارو حسابی از خجالتشون درمیاد و میگه ازین لوس بازی ها خوشش نمیاد.
معمولاً تو روستا، مادربزرگم رو با اسامی مستعارِ "بَرار زن" به معنای "زن داداش" و "اَبجی" به معنای "خواهر بزرگ" میشناختن.
طبیعتاً مامان اینا نمیتونستن "برار زن" صداش کنن و تصمیم بر این شد که به جای مامان، "اَبجی" صداش کنن.
این اسم همینطور موند تا اینکه ما هم اَبجی صداش کردیم؛ همه اَبجی صداش کردن. حتی چند سال پیش که شایان اینا از تهران اومده بودن، شایان اَبجی رو "عزیز جون" خطاب کرد، ما هم بعد از نگاه کردن به همدیگه، با دسته ی جارو حسابی از خجالتش در اومدیم.
نظرات
ارسال یک نظر