پست‌ها

از چاله به گود (چرا مراسم سالانه در هیپ‌هاپ ایران مضحک است؟)

تصویر
اثری از بنکسی؛ سقوط همیشه به معنای افتادن نیست. بدبختی ‌هیپ‌هاپ در ایران همیشه همین بوده است که از بین همه عناصر هیپ‌هاپ، فقط موسیقی رپ جدی گرفته می‌شود. هربار هم که اهل فن دست به کار می‌شوند و چیزی را با پسوند هیپ‌هاپ خلق می‌کنند، انگار سرپوش یک افتضاح چندین و چند ساله را برداشته‌اند تا بوی گند آن زیر دماغ همه بزند. راه‌اندازی یک مراسم سالانه برای هیپ‌هاپ ایران به خودی خود آن‌قدر مضحک بود که همگی متوجه شویم چیزی به اسم فرهنگ هیپ‌هاپ در ایران هنوز وجود ندارد. برای به بلوغ رسیدن شبح هیپ‌هاپ در ایران باید آموخت، از اشتباهات درس گرفت و کمی مطالعه تخصصی داشت. در مقاله پیش رو سعی کردم توضیح بدهم که چرا به نظرم مراسم سالانه هیپ‌هاپ در ایران یک افتضاح تاریخی است.   هیپ‌هاپ فقط رپ نیست   درک این مسئله که هیپ‌هاپ متشکل از چندین عنصر است، خیلی سخت نیست. فرهنگ هیپ‌هاپ به نقل از KRS-One (اثر 9 Elements ) به طور کلی از 4 عنصر اصلی رایمینگ (هنر رپ)، هنر گرفیتی، بریکینگ و دی‌جی‌اینگ و به صورت جزئی از عناصر دیگری مثل دانش هیپ‌هاپ، کارآفرینی، بیت‌باکسینگ، فشن خیابانی و زبان خیابانی تشکیل شده اس

چرا "دستاشو مشت کرده" فاقد ارزش است؟

 "دستاشو مشت کرده" دستی است که نه مشت شده و نه باز است! نیمه مشت شده ست؛ ادای مشت است؛ گول زنک است. خالق اثر مشخصا حرفی از خودش ندارد. او می کوشد تا با استفاده از شعارهای اعتراضی معروف کف خیابان (مثل شعار ما همه با هم هستیم) قسمت های bridge اثر را پُر کند تا به خیال خودش  بین قسمت های مختلف متن اثرپلی زده باشد. در این یادداشت قرار است به بررسی تاثیر یا عدم تاثیر این آهنگ بر روند مبارزاتی جامعه ایران در برابر حکومت، شکل موسیقایی اثر، سانسور در اثر اعتراضی و ارزشیابی آن پس از گذشت یکسال از انتشارش بپردازیم. هنرمند در این اثر رپر نیست. او نهایتا خواسته یک drumless rap بسازد که البته نتوانسته. او هنوز رپر (رپکن؟) است اما این اثر در ژانر رپ تعریف نشده ست. در خوشبینانه ترین وصف، این اثر یک باقلاقاتق هنری است: ترکیبی ناموزون و دکوری! ترکیب دکلمه، رپ عقیم، نوحه، شبحی از شعر ادبی و نهایتا یک ناقص الخلقه موسیقایی که به اسم رپ تمام می شود. اثر، یک اثر عقیم است؛ بی تاثیر و مناسبتی. برخلاف آثار با تاثیرگذاری مداوم و درست که رنگ و بوی انقلابی هم داشتند (مثل اثر "رییس جمهور" از &q

گفت‌وگو محور "هیپ‌هاپ کودک و نوجوان"

هفت گفت‌وگو با محوریت "هیپ‌هاپ کودک و نوجوان" و با چند پرسش مشترک و اساسی از رده‌های سنی مختلف آماده شده و امید است که در تولید محتوای کودک و نوجوان در این ژانر مفید باشد. لازم به‌ذکر است که انتشار متن گفت‌وگوها و اسامی افراد با رضایت شخص‌شان صورت گرفته است. گفت‌وگوی اول: محراب / ۱۷ ساله ■ چندوقته که با موسیقی رپ آشنا شدی، رپر مورد علاقه‌ت کیه و چند درصد از پلی‌لیستت رو این سبک از موسیقی تشکیل می‌ده؟ □ چند وقت دقیق یادم نمیاد. رپر مورد علاقم تتلو_هیچکس. 80درصد ■ علاوه بر موسیقی رپ با هنرهایی مثل گرافیتی و بریک‌دنس هم آشنایی؟ به‌نظرت فرق رپ و هیپ‌هاپ در چیه؟ □ نه آشنایی ندارم. رپ و هیپ هاپ  سبک خوندنشه. رپ اعتراضه ■ به‌نظرت می‌شه بخشی به عنوان "هیپ‌هاپ کودک و نوجوان" به‌وجود بیاد و تو مخاطبش باشی؟ مثلاً فقط رپی رو گوش بدی که مناسب سنته؟ □ شدنی هست ولی ب نظر خودم جالب نیس ■ فکر می‌کنی چرا به‌نظرت جالب نیست؟ □ کلمات ی جوری عوض میشه و نمیتونم هدف موزیکو بفهمم ■ چقدر به اینکه "والدینت باید روی موسیقی‌ای که گوش می‌دی نظارت داشته باشن" اعتقاد داری؟

آخرین خاطرات اردیبهشت ۸۵

(از اوراق خاطرات سال ۸۵، تنها تا خاطرات ۱۹ اردیبهشت در دسترس است.) هشتم اردیبهشت ۸۵ / جمعه: امروز مامان آش ترش* درست کرد و ما خوردیم. و ملیکا اینا هم رفتند [خانه‌شان]. *: آش ترش یک آش سنتی متعلق به استان‌های شمال ایران است. نهم اردیبهشت ۸۵ / شنبه: من امروز به مدرسه و باشگاه رفتم. مامان اینا [هم] به بازار رفتند. دهم اردیبهشت ۸۵ / یکشنبه: امروز به مدرسه رفتم و با حسین آذری قهر کردم و یادداشتی نوشتی که دیگر با او قطع رابطه کنم. جریان از این قرار بود که من داشتم با یکی از هم‌کلاسیها صحبت می‌کردم. او از من پرسید در کاراته چه کمربندی دارم. [حسین] آذری فضول نخود هر آش پرید وسط حرفمون که: "ایمانی کمربند قهوه‌ای داره [ولی] مثل خر هیچی نمی‌دونه!" من گفتم: "هرچی هست می‌تونم عمه‌ی تو رو بزنم!" و ضرب و شتم! [شب] به خانه نادر اینا رفتیم و وقتی به خانه آمدیم روح‌الله و زنش و زن عمو شهری به خانه‌ی ما آمدند (نیمه‌شب). یک خبر خوش: روح‌الله پراید (مدل ۱۳۷۹) خریده! یازدهم اردیبهشت ۸۵ / دوشنبه: امروز به باشگاه و مدرسه رفتم. در مدرسه به‌خاطر طرح بهسامان جایزه دادند؛ یک

خاطرات هفته‌ی اول اردیبهشت ۸۵

یکم اردیبهشت ۸۵ / جمعه: امروز هم مثل روزهای گذشته بود. دوم اردیبهشت ۸۵ / شنبه: خب امروز هم به مدرسه و باشگاه رفتم. امروز [از طرف مدرسه] به ما رضایت‌نامه برای اردو به رامسر دادن و گفتن شما را یا سه‌شنبه یا پنجشنبه می‌بریم ولی باید چهار هزار تومان بدهید. سوم اردیبهشت ۸۵ / یکشنبه: خب امروز هم مثل روزهای گذشته بود. چهارم اردیبهشت ۸۵ / دوشنبه: خب امروز هم به مدرسه و باشگاه رفتم. استاد [کاراته] گفت: "اگه می‌تونی فردا بیا سالن [باشگاه] شهید رجایی". پنجم اردیبهشت ۸۵ / سه‌شنبه: خب من امروز به سالن شهید رجایی رفتم با بابا و ورزش کردم. فقط سه‌چهار نفر که کمربندهای بنفش، آبی، سبز و زرد داشتند آمده بودند. و استاد و مهران [پسر استاد] آنجا را دوتا [قسمت] کرده بودند: یکی برای هایاشی شیتوریو کارها و دومی برای ما (گوجوریو کارها). وقتی داشتیم می‌آمدیم [خانه]، بابا برام ساندیس و ساندویچ خرید و وقتی ما آمدیم خانه دیدم آقاجون و آبجی و دایی علی و فاطمه کوچولو آمده بودند تا آقاجون آمپولش رو بزنه. ولی دایی علی [بعدش] رفت. و آقاجون آمپولش رو زد. و ما را اردو نبردند. ششم اردیبهشت ۸

خاطرات هفته‌ی چهارم فروردین ۸۵ و ۸۶

(از اوراق خاطرات سال ۸۶ فقط تا بیست‌وهفتم فروردین در دسترس است.) بیست و دوم فروردین ۸۵ / سه‌شنبه: امروز مدرسه رفتم و [شب از تلویزیون] "عامل ناشناخته" را دیدیم! اگر گفتید چرا علامت "!" گذاشتم؟ نمی‌گم تا تو خماریش بمونی داش! بیست و دوم فروردین ۸۶ / چهارشنبه: امروز من ۴۰۰۰ تومان [به‌همراه] رضایت‌نامه را به مدرسه بردم و [تحویل] دادم و بعد از درس آقای عبدللهی (انگلیسی) همگی بچه‌های [گروه] پیشتازان به کلاس ۲/۴ و زنگ بعد به کلاس ۲/۲ رفتیم و قرارمان در کانون شهید رجائی [محله‌ی] ساغریسازان شد که برای [مراسم گروه] پیشتازان برویم. من و [حسین] آذری با هم هماهنگ کردیم تا به آنجا برویم و او گفت که برادرش می‌رویم. و امروز من بعد از باشگاه، از [علی] نیک، بازی کامپیوتری "counter zero" [را] گرفتم تا فردا نصب و بازی کنم. بیست و سوم فروردین ۸۵ / چهارشنبه: امروز هم خوش گذشت. به مدرسه و باشگاه هم رفتم. اما شوهرخاله حسن با موتور تصادف کرده بود و داغون شده و در بیمارستان پورسینا [بستری] است. بیست و سوم فروردین ۸۶ / پنجشنبه: امروز من داشتم سونی بازی می‌کردم که خال

خاطرات هفته‌ی سوم فروردین ۸۵ و ۸۶

پانزدهم فروردین ۸۵ / سه‌شنبه: خب برای امروز هم باید گفت [که] رفتم مدرسه. [سریال] عامل ناشناخته داد و کلی کیف کردم. پانزدهم فروردین ۸۶ / چهارشنبه: امروز به مدرسه رفتم و درس انگلیسی خواندم و در زنگ ورزش، ما ۸ نفر بودیم: "من و [پدرام] تذرو و رجب‌پور و رحمتی و [اتابک] نجاتی و [حمید] نعمتی و [جابر] روح‌القدس و [امیر] رستمی"، که چهار به چهار [فوتبال] بازی کردیم و [سپس] من آمدم خانه تا به باشگاه بروم و دیدم که بهاره اینا وقتی از اصفهان آمدند برای سحر یک کتاب حُقه [شعبده‌بازی] آوردند و [همچنین] برای من یک پاستور [پاسور] که فردا به‌دستم می‌رسد. شب، یک باران شلاقی گرفت که زود هم قطع شد و نادر و سارا و عمو اینا آمدند [خانه‌ی ما برای شب‌نشینی]. شانزدهم فروردین ۸۵ / چهارشنبه: امروز هم مدرسه رفتم و پاشگاه! نه ببخشید باشگاه! شانزدهم فروردین ۸۶ / پنجشنبه: امروز صبح وقتی بیدار شدم دیدم که مامان بهاره برای من گز و پاستور [پاسور] ناب و اعلا آورده [است]. امروز آبجی رفت و من و سحر پاستور [پاسور] بازی کردیم و غروب با سهند و محمد فوتبال بازی کردم و شام ساندویچ سوسیس خوردیم با دوغ و ف

خاطرات هفته‌ی دوم فروردین ۸۵ و ۸۶

هشتم فروردین ۸۵ / سه شنبه: امروز جابر اینا دعوت بودند خانه عمو سلیمان اینا. آقاجون و دایی علی هم آمدند. اما باید بگویم که من یک ماه است که با رسول [مغازه‌دار محله] قهرم؛ چون [حین محاسبه‌ی اقلام خریداری شده توسط من] بیست و پنج‌تا تَک تومن را از من دریغ کرد و گفت: "آهای! اینکه ۲۵ تومان کَمه!". من هم تلافی کردم. هشتم فروردین ۸۶ / چهارشنبه: امروز صبح من دوتا خَش‌گیر سی‌دی صد و پنجاه تومانی خریدم. و ظهر از سی‌دی فروشی [خیابان] بَیانی، یک سی‌دی فیلم هندی به‌نام "خروش" که بازیگران آن: شاهرخ خان، ایشواریا رای و چاندرا چورسینگ اند و کارگردان آن: منصور خان است را خریدم. حالا قسمتی از این فیلم را بازگو می‌کنم: هندوستان سال ۱۹۴۷ آزاد شد ولی در گوآ تا سال ۱۳۶۱ قوانین انگلیسی‌ها اعمال می‌شد. در یکی از شهرهای گوآ به‌نام "واسکو" مردی ثروتمند به‌نام آلبرتو واسکو زندگی می‌کرد که بیشتر زمین‌های شهر متعلق به او بود. در واقع او مثل یک سلطان بود. آنها در یک روز جشن مجسمه‌اش را برپا کردند و جشن گرفتند به‌جز یک زن که او را نفرین کرد.." [من این فیلم را] با هزار تومان خر

خاطرات هفته‌ی اول فروردین ۸۵ و ۸۶

(اوراق خاطرات روزهای اول و دوم فروردین سال ۸۵ گم شده‌ن، از این بابت خاطرات این سال از روز سوم شروع خواهند شد) یکم فروردین ۸۶: امشب [امروز] سال تحویل شد درست ساعت سه و سی و هفت دقیقه. من تا ساعت دو شب بیدار ماندم و دیکر دوام نیاوردم و خوابیدم و فیلم معروف "کینگ کونگ" را به اتفاق خانواده دیدم. در واقع ما دیشب به خانه‌ی آقاجان آمدیم و سال را در اینجا تحویل کردیم. و ساعت پنج/شش غروب بود که به خانه آمدیم و بعد از کمی استراحت و مواجه‌شدن با ادکلنی که بابا خریده بود به خانه‌ی عمو اینا عید دیدنی رفتیم و [آنجا] با آمدن خانواده‌هایی همچون: "ناهید خانم، هوشنگ، صابری و.." مواجه شدیم و بعد از رفتن مهمان‌ها با نادر اینا و حامد اینا و منصور اینا و عمو اینا و خودمان که [سرجمع] سه‌تا ماشین می‌شدیم به خانه‌ی عمو بختیار رفتیم. و راستی با فوت جناب آقای "زکریا مومن‌زاده فشخامی" که فردا تشییع جنازه‌اش است روبه‌رو شدیم. دوم فروردین ۸۶: امروز نادر و عمو و بابا از تشییع جنازه زکریا بازگشتند و نادر اینا و عمو اینا و ماهک اینا به خانه‌ی ما آمدند و عمو به ما (سحر و من) نفری ه

برف

چندروزی می‌شه که ساعت خوابم متعادل شده و طبق منوال گذشته زود می‌خوابم. البته هنوز دیر پا می‌شم و احتمالاً این عمدیه چون هنوز نتونستم انرژی کافی رو برای زود پاشدن ذخیره کنم. این یادداشت رو می‌نویسم چون از معدود دفعاتیه که خواب دیشبم تا این موقع از روز به یادم مونده. دیشب همین که در جدال همیشگی با بالشت و متکا پیروز شدم، لحاف رو لای دوتا پاهام جا دادم و به این فکر کردم که چی می‌شد این ابلهای ارشاد که به آموزشگاه گیر داده‌ن تا کلاس ها تفکیک جنسیتی بشن، از خیر و شرّ تصمیمشون بگذرن تا حداقل بشه با جوّ گرم کلاس ها آروم آروم به زندگی برگشت. پهلو به پهلو شدم؛ گوشی قدیمیم رو دیدم. شارژش داشت تموم می شد و چراغ می زد. شارژرشو متصل کردم و گذاشتم شارژ بشه. تمام دیروز رو مشغول کند و کاو خاطرات بودم توش. یه چشمم به تاریخ عکس های قدیمی بود، یه چشمم به سایتی که تاریخ ها رو از میلادی به شمسی تبدیل می کرد. دوباره پهلو به پهلو شدم. مشکل فقط کلاس ها نیست، اونا می‌خوان اساتید رو هم تفکیک جنسیت کنن. این استاد خوب و دلسوزمون رو می خوان بذارن کنار و در عوضش اون یارویی که موقع عکس گرفتن شکمش رو می‌ده داخل تا

فمینیسم و هیپ‌هاپ

تصویر
ترجمه مقاله‌ای از Viola، منتشر شده در رسانه medium صادقانه بگویم که همه ما به هیپ هاپ-فمینیسم نیاز داریم. هیپ هاپ-فمینیسم جنبشی است که ساخته شده تا اساس فمینیسم سیاه پوستان را از دو موج قبلی فمینیسم بیاورد و آن را در مفهوم فرهنگ هیپ هاپ قرار بدهد. با قرار دادن آرمان های فمینیستی در زیر ذره بین فرهنگ هیپ هاپ، می توان  گفت و گویی را با اعضای نسل هیپ هاپ آغاز کرد. در سال 1999 ،خوآن مورگان، کسی که اصطلاح "هیپ هاپ-فمینیسم" را ابداع کرد، کتابی درباره  اینکه چگونه او جایگاهی را برای خودش در کنار جامعه سیاه پوستان فمینیست ندید تالیف کرد. احساس مورگان از این جایگزینی توسط دیگران حس می شد و در کمال تعجب او، هیپ هاپ- فمینیسم به یک جنبش مبدل شد. فمینیست هایی که با این جنبش شناخته می شوند، نهایتاً به دنبال  توانمندسازی زنان و دختران رنگین پوست از طریق کار خود هستند.  هیپ هاپ-فمینیسم یک نیاز است چون می تواند به شکاف روز افزون بین آکادمی و افراد خارج آن  خاتمه بدهد. مورگان می گفت: "فمینیسم نیاز دارد به اندازه کافی شجاع باشد تا از پس اراذل بر بیاید". "از پس اراذل ب

تاریخ کارآفرینی در هیپ‌هاپ

تصویر
ترجمه مقاله ای از Business2Community با عنوان: تاریخ کارآفرینی در هیپ هاپ M. Sourgoutsidis :نویسنده در دهه 70 میلادی، هنرمندان هیپ هاپ نادیده گرفته و توسط شرکت های بیزنس آمریکایی رد شدند. دیسکو فرمانروایی می کرد و لیبل های منتشر کننده موسیقی نمی خواستند با هنرمندانی که "کلام‌محور" بودند کاری انجام بدهند. اولین هنرمندان هیپ هاپ، به منابع مالی ای که سبک های دیگر از آن برخوردار بودند دسترسی نداشتند. و به دنبال عظمت هیپ هاپ، روحیه ی کارآفرینی مشتعل شد. هیپ هاپ نه تنها دسته ای جدید از کارآفرینان را، بلکه هنرمندان کارآفرین را به وجود آورد. "من یه بیزنس‌مَن نیستم! من [خودم] یه بیزنسم" – Jay z همه‌اش درباره‌ی سخت‌کوشی است. وقتی شما یک کارآفرین در حال رشد هستید، باید سخت کار کنید تا کارها درست پیش بروند. در اکثر اوقات، شما با کمتر از آنچه که نیاز دارید عمل می کنید. شما می کوشید تا مردم را برای خرید محصولاتتان ترغیب و متعاقدشان کنید که ابتکار و صنعت شما ارزش سرمایه گذاری را دارد. شما می فروشید، می فروشید و بیشتر می فروشید! هنرمندان اصیل هیپ هاپ

تاثیر هیپ‌هاپ بر بهارِ عربی

تصویر
ترجمه ی مقاله ای از رسانه ی BBC.com با عنوان: "?Is HipHop driving the Arab Spring" Cordelia Hebblethwaite :نویسنده موسیقی و انقلاب ها دارای تاریخ طولانی ای هستند؛ هیپ هاپ در دنیای عرب چنین نیست. اما در جریان "بهار عربی" در تابستان 2011 ،آیا هیپ هاپ به عنوان یکی از عوامل موثر در انقالب به شمار می رود؟ "..آقای رئیس جمهور .. مردم مثل حیوانات شده ان .. ما مثل سگ ها زندگی می کنیم.." اینها کلمات مربوط به رپر جوان اهل تونس (ال جنرال با نام اصلی حامادا بن آمور) در آهنگ "رئیس جمهور" بود. اواخر سال 2010 بود، وقتی "ال جنرال" (که رپری نسبتا ناشناخته بود) این آهنگ را به همراه یک ویدئو در صفحه ی فیسبوکش بی سر و صدا منتشر کرد. آهنگ، افسار گسیخته و خشمناک بود -درباره ی فساد، بیکاری و فقر- و مستقیما رئیس جمهور وقت تونس (زین العابدین بن علی) را خطاب قرار می داد. بدونِ زرق و برق آهنگ طی چند روز همه گیر شد و کلمات متن این آهنگ روی لب های افرادی بود که به خیابان های تونس آمده بودند. اندی مورگان (ژورنالیست): "او و آهنگش، یه عامل

دانش هیپ‌هاپ

تصویر
ترجمه ی مقاله ای از رسانه ی thebreakreate.com با عنوان: "KNOWLEDGE: Hip Hop Culture’s Fifth Element" Louay Chakroun :نویسنده بسیاری هنوز هم هیپ هاپ را به طور انحصاری با رپ مرتبط می دانند! "دانش" یا مشخصاً "دانش هیپ هاپ" پنجمین و قطعاً مهم ترین عنصر فرهنگ هیپ هاپ است. ما از طریق این مقاله قصد داریم به مطالبی بپردازیم تا نشان بدهیم که در واقع "هیپ هاپ" فرهنگی  است متشکل از عناصری متعدد که در اتحاد با یکدیگرند و دانش هیپ هاپ به عنوان یک پیوند در  بین آنهاست. همانطور که KRS-ONE در "دانش هیپ هاپ" می گفت: "خب خب! ما مدعی این هستیم که هیپ هاپ فقط یک موسیقی نیست، اون یک نگرشه، یه آگاهیه،  اون راهیه برای تماشای جهان! بنابراین موسیقی رپ چیزیه که ما انجامش می دیم اما "هیپ هاپ" چیزیه که ما "زندگی" می کنیمش. و ما به هیپ هاپ نگاه می کنیم، به هر 9 تا عنصرش که شامل:  بریکینگ، ام سی اینگ، هنر گرفیتی، دی جی اینگ، بیت باکسینگ، مد خیابانی، زبان خیابانی، دانش  خیابانی و کار آفرینی خیابانی (تجارت و کسب و کار) می

حدیث

توی کوچه‌ی ما، فقط چهارتا خونواده زندگی می‌کردن که دخترهاشون هم‌سن من و سهند و حبیب و امیر بودن. دوتا از دخترها، همسایه‌ی روبه‌رویی ما بودن. "حدیث" خواهر بزرگتر بود؛ موهای پرپشت قهوه‌ای رنگ و ابروهای نسبتاً پیوسته‌ای داشت، لبخندهاش آدم رو اغوا می‌کرد و اصلاً شبیه خواهرش زشت نبود. یادمه تنها دلیل من برای تحمل کردن موزیک‌ویدئوهای لیلا فروهر، شباهتی بود که چهره‌ی حدیث به این خواننده داشت. بعدازظهرها همه رو جمع می‌کردم و جلوی خونه‌مون فوتبال بازی می‌کردیم. نیم‌ساعت که می‌گذشت، حدیث پنجره‌ی آشپزخونه‌شون که رو به کوچه بود رو وا می‌کرد و به ما نگاه می‌کرد. و کافی بود که هرکدوم از ما متوجه بشیم که مورد نظاره‌ش قرار گرفتیم، یک حرکاتی از ما سر می‌زد که اصلاً بیا و ببین! خنجر فرو می‌کردیم توی کُس فیل و دو دستی می‌کوبیدیم توی کونِ ببر مُرده. امیر همکلاسی من بود و از دوتا خیابون بالاتر از ما برای بازی می‌اومد. همیشه هم لباس بیرون تنش بود و نسبت به ما که گرمکن می‌پوشیدیم خوشتیپ به‌نظر می‌رسید. یادمه یه روز من و سهند (که به‌قول عباس قادری: رقیب هم بودیم) تصمیم گرفتیم مستقیماً از خودِ حدیث